مکتب شیخیه توسط شخصی به نام شیخ احمد احسائی (1242-1116 هـق) از اهالی احساء ، پایه گذاری شد که با ارائه تعبیرات فلسفی و عرفانی جدید درباره مقولاتی مانند ماهیت «روح» ، کیفیت معراج ، مفهوم «هورقلیا» ، «رکن رابع» و «شیعه کامل» و همچنین مقام امام در سلسله مراتب وجودی و نحوه ارتباط با آفریدگار موجبات تغییر و تحول گسترده در اندیشه طیفی از طلاب جوان علوم دینی شد و با اندیشههای جدید تلفیقی راه را برای ایجاد و گسترش نحلههای فکری هموار ساخت. نهایتا آنچه مکتب شیخیه در حوزه اندیشه به عمل آورد، سبب نضجگیری بابیه ـ بهائیه شد.
پس از شیخ احمد احسائی، شاگرد و جانشین او سید کاظم رشتی (1259 هـ . ق) مکتب شیخیه را وارد دوره تازهای کرد و مسئله بابیت و ظهور امام زمان را به نحوی به طلاب و شاگردان خود آموزش داد که تمامی آنها در انتظار ظهور قریب الوقوع امام به سر میبردند و برای دستیابی به مقام «بابیت» و «نیابت» و در جستجوی شیعه کامل و تعیین رکن رابع به عبادات سخت مشغول بودند. در چنین فضایی بود که علی محمد شیرازی ـ شاگرد سید کاظم رشتی ـ ادعای بابیت امام زمان کرد و با گردآوردن جمعی زیاد از پیروان شیخیه به دور خود، مسلک جدیدی را پدید آورد که به «بابیه» معروف شد. البته علی محمد باب پس از مدتی دعوی گرانتری نمود و خود را «قائم آل محمد» خواند.[1] . در توقیعی که خطاب به ملا عبدالخالق یزدی نگاشت ، ادعای خود را چنین ابراز کرد :«اننی انا القائم الذی انتم بطهور توعدون»[2]
وی سپس خود را «مبشر من یظهره الله» خواند و مانند عیسی ،موسی و محمد بن عبدالله دانست و معتقد شد که با ظهورش دین جدیدی به نام «بیان» تحقق پذیرفته است.
از میان ادعاهای چند گانه «باب» آنچه باعث شهرت وی گشت، ادعای «بابیت» وی بود، بر پایه همین ادعا نیز بود که جنبش اجتماعی در خور توجهی پدید آمد و با بیان جنگهای شگفتآوری با قوای دولتی نقاط مختلف کشور به عمل آوردند و در دل حکومتگران وحشتی عظیم پدید آوردند.
دولت مرکزی در برابر این چالشها ، علی محمد باب را که در زندان قلعه چهریق به سر میبرد به تبریز آورد و طی یک محاکمه در مقابل علما او را محکوم به اعدام کرد. (1266 هـ ق) . اعدام علیمحمد باب موج شدیدی از اعتراضات بابیان، در شهرهای مختلف را برانگیخت . اما مهمترین واقعه که منجر به سرکوب شدید بابیان و اخراج آنان از ایران شد، واقعه ترور نافرجام ناصرالدین شاه توسط چند تن از افراد بابی بود. (1268 هـ.ق) سوء قصد به جان شاه قاجار ، پیامدهای سنگینی برای بابیان در بر داشت. به دنبال این عمل تلاش وسیعی از طرف حکومت، برای دستگیری و قتل بابیان صورت گرفت و بنا به نوشته زعیمالدوله، انقلاب و اضطراری شدیدی در تهران پدید آمد که چهارصد نفر از بابیان کشته و دهها نفر که بابی نبودند، اما از سوی دشمنانشان به بابیگری متهم شده به آنان محلق شدند.[3]
به دنبال این اقدام کلیه بابیان به همراه رهبرانشان از ایران اخراج شدند و به بغداد گریختند. از این زمان روند تغییر محتوایی جنبش بابیه به فرقه بهائیه آغاز شد. و حمایت دول بیگانه و پشتیبانی آنان از بابیان در به ثمر رسیدن این جریان هویدا گشت.
فرقه بهائیت:
در جریان سرکوب بابیان از سوی دولت، بسیاری به قتل رسیدند، برخی زندانی شدند، گروه کثیری نیز به بغداد گریختند. رهبری بابیانی که به بغداد گریختند بر عهده میرزا یحیی نوری معروف به «صبح ازل» بود. بنا به تصریح اکثر مورخان بابی، میرزا یحیی نوری از طرف علی محمد باب به «وصایت» مأمور و منصوب شده بود و عموم بابیه او را بدین سمت شناختند و او را واجب الطاعه و اوامر او را مفروض الامتثال دانستند.[4] لیکن زورگویی برادر کوچکترش میرزا حسینعلی نوری که به مدت چهار ماه به دلیل اتهام به دست داشتن در حادثه سوء قصد به شاه در زندان به سر میبرد و سپس به مساعدتهای بیدریغ سفیر روس آزاد شده و به بغداد گریخت ، امکان جانشینی علیمحمد باب را از میرزا یحیی صبح ازل گرفت. پس از درگیریها و کشمکشهایی شدید بین دو برادر که در استانبول رخ داد، میرزا حسینعلی نوری معروف به «بهاءالله» ادعای «من یظهره اللهی» نموده و خود را جانشین علی محمد باب و رهبر بابیان خواند و مسلک جدیدی پایهگذاری کرد که به «بهاییت» معروف شد.
اختلاف دو برادر و درگیری میان پیروان آنان در استانبول دولت استانبول را مجبور کرد که آنها را ابتدا به ادرنه و سپس از ادرنه بهاییان را به عکا (فلسطین) و ازلیان را به قبرس (ماغوسا) تبعید کند. پس از این واقعه روز به روز از تعداد الزلیان کاسته شد و به واقع با مرگ میرزا یحیی صبح ازل (1330 هـ.ق) ازلیگری هم مرد . در عوض بهائیگری قدرت بیشتری گرفت.
پس از مرگ حسینعلی بهاءالله پسر و جانشین او عباس افندی معروف به عبدالبهاء رهبر فرقه بهاییان شد از این زمان به بعد تحرک جدی مبلغان بهایی و به تبع آن رشد بهاییت در ایران آغاز شد و در دوران سلطنت رضا شاه و محمدرضا شاه بهاییان از نفوذ و حمایت فراوان در دستگاه دولتی برخوردار شدند. درزمان رهبری عبدالبهاء، حکومت مشروطه در کشور عثمانی پدید آمد. (1910 م) به این طریق بهاییان به آزادی کامل در نشر عقاید و تعالیم خود نایل شدند. و عبدالبهاء جهت تقویت نفوذ بهاییان در سطح جهان در سالهای (1913-1911 م / 1289-1291 هـ.ق) سفرهایی به کشورهای اروپایی و آمریکایی کرد. در طی این مسافرت عبدالبهاء با برخی از سران مشروطه خواه ایران چون دوست محمدخان معیرالملک داماد ناصرالدین شاه ، سید حسن تقیزاده ، جلالالدوله پسر ظلالسلطان میرزا محمد قزوینی و سردار اسعد ملاقات کرد. در همین سفر بود که وی قبل از رفتن به آمریکا با گروهی از سران پارسی ملاقات کرد. این ملاقاتها بیانگر آن است که عدهای خاص از زرتشتیها و بهاییان و برخی از رجال سیاسی ایران در مقاطع مختلف تاریخ ایران و در ارتباط با تحولات معاصر با یکدیگر همکاری میکردند.
در زمان عبدالبهاء بر تعداد بهاییان ایران افزوده شد ، در این زمان علاوه بر یهودیان، زرتشتیان نیز از عمدهترین گروهی بودند که پیرو کیش بهاییت شدند. چنانچه اسماعیل رایین مینویسد :«غالب بهاییهای ایران یهودیان و زرتشتیان هستند و مسلمانانی که به این فرقه گرویدهاند در اقلیت میباشند».[5]
در سال 1287 هجری ، 250 نفر از زرتشتیان بهایی شدند.[6] که غالب آنها رعایای ارباب جمشید جمشیدیان، ثروتمند مقتدر زرتشتی بودند. ارباب جمشید از جمله شخصیتهای مهم زرتشتی بود که نزد عبدالبهاء از جایگاه والایی برخوردار بود. چنانچه عبدالبهاء مکررا پیروانش را به اطاعات و فرمانبرداری از اوامر او دستور میدهد و میگفت: «خدمت او خدمت من است و صداقت و امانت او صداقت و امانت من ....»[7]
گرچه این پدیده را میتوان به شکلهای مختلف تحلیل کرد و برای آن پایههای اجتماعی و فرهنگی فرض نمود، لیکن بررسی این پدیده با تحولات دیگر، موضوع را جدیتر نشان میدهد. همکاری بهاییان با سران اکابر پارسی هند و عضویت آنان در بسیاری از مجامع و انجمن های سیاسی که توسط این گروه تشکل شده بود، حاکی از آن بود که برخی از بهاییان و سران اکابر پارسی هند با همگامی و همکاری هم ، به طور آرام در حال سرمایهگذاری در بخشهایی از جامعه ایران بودند که روند این حرکت در دوره پهلوی به ویژه محمدرضا شاه نمود خود را آشکار کرد.
در دوران جنگ جهانی اول فرقه بهایی کارکردهای اطلاعاتی مهمی به سود دولت بریتانیا داشت. این اقدامات کار را به آنجا رسانید که گویا در اواخر جنگ، مقامات عثمانی تصمیم گرفتند عباس افندی را اعدام کنند. اما پیروزی متفقین و شکست عثمانی دولت بریتانیا را بر آن داشت تا به پاس قدردانی از خدمات بهاییان در دوران جنگ، «شهسوار طریقت امپراطوری بریتانیا»[8] را به عباس افندی اعطا کند.[9] اندکی پس از این واقعه کودتای سوم اسفند ماه 1299 رضا خان میرپنچ و سید ضیاءالدین طباطبایی در ایران رخ داد و به انقراض سلسله قاجاریه و آغاز حکومت پهلوی منجر شد.
رهبر بهاییان جهان همزمان با حکومت پهلوی، «شوقی افندی» نوه دختری عباس افندی بود. در این دوره به علت برنامهریزیها و سازماندهیهای جهانی که با «نقشه ده ساله» شوقی افندی آغاز شد، رشد بهاییت و گسترش آن شتاب گرفت. چنانکه در اواخر سده بیستم میلادی شمار نهادهای بهایی به بیش از 150 مجمع روحانی ملی و نزدیک به 20 هزار مجمع روحانی محلی رسید.[10]
شدت تبلیغات و فعالیت بهاییان ، اعتراض شدید علما و روحانیون که در صدر آنان آیتالله العظمی بروجردی مجتهد عالیقدر شیعیان قرار داشت را برانگیخت. پس از ابراز نارضایتیهای شدید آیتالله بروجردی و انجمنها و مجامع مذهبی ضد بهاییگری، حکومت پهلوی ناگزیر به محدود کردن فعالیت بهاییان شد. به دستور شاه، پزشک مخصوص بهایی او، سرلشکر عبدالکریم ایادی مدت کوتاهی ایران را ترک کرد و در ایتالیا اقامت گزید.[11]
در 16 اردیبهشت مقامات نظامی ـ سرتیپ تیمور بختیار فرماندار نظامی ایران ، سرلشکر نادر باتمانقلیچ رییس ستاد ارتش ـ به تصرف و تخریب حظیرهالقدس بهاییان یاری رسانیدند. البته این حرکت تاکتیکی محمدرضا شاه را نباید به هیچ وجه جدی تلقی کرد زیرا پس از این اقدامات نه تنها از حضور بهاییان در دربار و حکومت کاسته نشد، بلکه بیش از پیش قدرت آنان فزاینده شد. عبدالکریم ایادی مجددا به ایران بازگشت و نفوذش در دستگاه دولتی و دربار مستحکم تر شد.
محمدرضا شاه وجود بهاییها را در مشاغل و مناصب مهم و حساس دولتی مفید تلقی میکرد و برای آنان هیچ گونه محدودیتی ایجاد نمیکرد و معتقد بود بهاییها علیه او توطئه نمیکنند. بنابراین در دوره او به ویژه در دوره نخست وزیری امیرعباس هویدا (1356-1343 هـ.ش) بهاییها به طرز عجیبی در دستگاه دولتی و دربار قدرت یافتند. این امر نیز به چند دلیل بود:
-
نظر مساعد شاه درباره آنان
-
وجود چهرههای باسواد تحصیل کرده غربی در میان بهاییان
-
وجود افکار و عقاید تجدد خواهانه و دنیاگرایانه در میان آنان
-
تعلق خاطر به ایران و وطن
-
و از همه مهمتر ارتباط قوی و پیچیده بهاییها با دول استعماری و صهیونیسم
افزایش قدرت سیاسی بهاییان به توسعه قدرت اقتصادی آنان منجر شد به گونهای که در این زمان اغلب شخصیتهای طراز اول در اقتصاد و سرمایهداری بهاییان بودند. شخصیتهایی چون حبیب ثابت پاسال (مالک بیش از 41 کارخانه عظیم صنعتی و 85% مؤسسات بزرگ خصوصی فعال در کشور) هژبر یزدانی ، منصور روحانی ـ مجری طرح تخریب کشاورزی در ایران ـ عبدالکریم ایادی و غیره از سرمایهدارترین اشخاص بهایی بودند که با سوءاستفادههای مالی و زد و بندهایی در امور اقتصادی نبض اقتصادی کشور را بدست گرفته بودند.
در بررسی و عملکرد فرقه بهاییت در ایران، یکی از نکات قابل ملاحظه، ارتباط میان یهودیان و بهاییان و همگانی و همکاری این دو گروه با همدیگر است. گردش یهودیان به بهاییت و نقش آنان در گسترش بهاییگری از نکات بسیار مهم در تحولات معاصر ایران است، که به دور از هر گونه افراط و تفریط باید مورد بازبینی علمی قرار گیرد. به ویژه آنکه ارتباط شبکه بهاییت و صهیونیسم و نقش بهاییان و حمایتهای آنان در استقرار و استمرار حیات دولت اسراییل مطرح شود.
با پیروزی انقلاب اسلامی ایران غالب بهاییان، از کشور خارج شدند، برخی نیز اعدام شدند. اعدام یا اخراج بهاییان عموما به مشهورترین و ثروتمندترین خانوادههای بهایی تعلق داشتند که به دلیل تصدی مناصب عالی دولتی و یا دستیابی به ثروتهای عظیم از طریق پیوند با حکومت پهلوی مورد تعقیب قرار گرفتند. افرادی مانند امیرعباس هویدا، حبیب ثابت پاسال ، هژبر یزدانی ، عبدالکریم ایادی ، هوشنگ انصاری و غیره به عنوان شاخصترین چهرههای فرقه بهایی در ایران، تمامی بهاییان ایران نبودند و اعدام یا فرار آنان از کشور به معنی پایان حیات بهاییت در ایران نبود.