ابزار مترجم
: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: فهرست موضوعي يادداشت ها :
: موسيقي وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
1 – آیا اهداف انقلاب اسلامی تغییر کرده است؟ عمده ترین شعار مردم و خواست امام. (استقلال ، آزادی ،جمهوری اسلامی )
2- آیا ماهیت دشمنان انقلاب اسلامی تغییر کرده است و دیگر امریکا و متحدان اروپایی او چشم طمع به این مملکت را ندارند؟ البته طی سی سال گذشته و خصوصا دراین چند ماه بعد از انتخابات اوج دخالت و دشمنی غریبان را همه شاهد بودیم.
3 – آیا بعضی از همران اولیه انقلاب دچار استحاله فکری و فرهنگی شده و مسیر خود را انقلاب و امام و مردم جدا کرده اند؟
قضاوت با شما دوست عزیز
زندگی نامه آقای دکتر عبدالکریم سروش
حسین حاج فرج دبّاغ با نام مستعار عبدالکریم سروش در سال 1324 مصادف با عاشورا سال 1365 هجری قمری در منطقه جنوب تهران متولد شدند . والدین ایشان تهرانی الاصل بودند و از تحصیلات کمی برخوردار بودند .
سروش تحصیلات ابتدایی را در دبستان قائمیه در جنوب تهران به پایان برده و سپس وارد دبیرستان مرتضوی وعلوی شد..
در دبیرستان علوی آقای رضا روزبه که خود هم در دانشگاه و هم در حوزه تحصیل کرده بودند کلاسهای منظمی در تفسیر و فقه برگزار میکرند . در آنجا آقای دکتر سروش پایه استواری در علوم جدید و علوم دینی کسب کردند و در رشته ریاضی دیپلم گرفتند .
حدودا درآخرین سال تحصیل ایشان در دبیرستان ، انجمن حجتیه که یکی از مراکز خدمت به دین و امام زمان معرفی میشد و هدف اصلی اش در آن زمان مبارزه با بهائیت بود ، جمع کثیری از شاگردان دبیرستان علوی را دعوت به عضویت کرد و برای آنها کلاسهای آموزشی ترتیب داد .
پس از پایان دبیرستان سروش در آزمون سراسری دانشگاهها در داروسازی شرکت کرد و قبول گردید و وارد دانشگاه تهران شد، اما علاوه بر رشته داروسازی در زمینه ادبیات و فلسفه نیز با جدیت مطالعه میکردند .
پس از پایان آن دوره،دو سال در ارتش خدمت نظام وظیفه را گذراند و به دنبال آن برای انجام طرح خدمت خارج از مرکز پزشکی مدت پانزده ماه به بوشهر رفتند .. پس از چند ماه در اواخر سال 1351 ازدواج نموده و برای تحصیل رهسپار لندن شدند .
سروش در دانشگاه لندن ابتدا در رشته شیمی تحلیلی ثبت نام نمودند و پس از آن به مدت پنج سال و نیم در رشته تاریخ و فلسفه علم به تحصیل پرداخت.
در طی ماههای منتهی به پیروزی انقلاب با شخصیتهای بزرگ و فعال از جمله مرحوم آیت الله بهشتی و مطهری وآقای بنی صدر آشنا گردید .
تضاد دیالکتیکی اولین کتاب سروش بود که در ایرا ن به چاپ رسید . در همان زمان وی در انگلستان بود وکتاب "نهاد نا آرام جهان" را که درباره حرکت جوهری ملاصدرا است مینوشت. در این کتاب ایشان سعی کرده اند مبانی فلسفه اسلامی بخصوص توحید و معاد را از دل حرکت جوهری استخراج کنند و اندیشه ملاصدرا را به عنوان اساس استواری برای بیان این معتقدات معرفی نمایند . این کتاب مورد ملاحظه مرحوم آیت الله مطهری و امام خمینی قرار گرفته و مورد تایید و تحسین آنان واقع شد .
وقتی انقلاب شروع شد دکتر سروش به ایران بازگشت و کتاب دانش و ارزش را که در انگلستان نوشته بود به چاپ رساند . در ایران او به دانشگاه تربیت معلم رفت و به سمت مدیریت گروه تازه تاسیس فرهنگ اسلامی منصوب شد . یک سال نگذشته بود که روند بستن دانشگاهها شروع شد و منجر به تعطیلی کلیه دانشگاهها گشت . کمی پس از آن ستاد انقلاب فرهنگی تشکیل شد که هفت عضو داشت ، از جمله سروش ،که مستقیما توسط آیت الله خمینی منصوب شده بودند . وظیفه این ستاد فراهم کردن زمینه بازگشایی دانشگاهها و بازنگری سر فصلهای دروس دانشگاهی بود . اما تعدادی از دانشجویان و بعضی افراد مشخص انتظار داشتند که دانشگاهها برای مدتی طولانی بسته بماند تا بتوانند تغییرات بنیادی بعمل آورند . سروش و همکارانش موضوع را با امام خمینی درمیان گذاشته و درخواست نمودند تا ایشان دستور تسریع در بازگشایی دانشگاهها را صادر نمایند ،که ایشان نیز در یکی از سخنرانی های عمومی خود دستور به این امر فرمودند . پس از یک سال و نیم بازگشایی دانشگاهها شروع شد و با سرفصلهای جدید کار خود را آغاز نمودند .
نامبرده همچنین یک سلسله سخنرانی درباره مثنوی مولانا جلال الدین داشت که در همان زمان از تلویزیون ایران پخش میشد . پس از آن در طول هشت ترم در دانشگاه همین موضوع را تدریس نمودند که نوارهای آن بطور گسترده در داخل و خارج ازکشور منتشر شده است .
در سال 1367 دکتر سروش بطور هفتگی در مسجد امام صادق در شمال تهران ، سخنرانی درباره نهج البلاغه را آغاز نمودند . که حاصل آن مجموعه اوصاف پارسایان در تفسیر خطبه متقین ، و مجموعه حکمت و معیشت درتفسیر نامه حضرت امام علی (ع) به حضرت امام حسن (ع) بود . سخنرانی های سروش در این مسجد حدود 6 سال ادامه داشت.
در سال ???? سروش کوشید با بهرهگیری از فلسفه آنالینیک مقولاتی را در نقد مارکسیسم طرح کند. این مقولات به تدریج در کتاب «دانش و ارزش» به سوی نقد ایدئولوژی اسلامی کشیده شد. در کتاب تفرج صنع، عبدالکریم سروش کوشید از حیثیت اجتماعی و موقعیت معرفتشناختی علوم انسانی دفاع کند و در گفتاری از «وحشی و بیوطن» بودن «علم» سخن گفت و بیان کرد «علم ایرانی و غربی یا اسلامی و مسیحی نداریم». وی میخواست با این تصور روحانیان بستیزد که علوم انسانی رقیب دین هستند و باید اسلامی شوند. سخنان او باعث شد که نشریه «دانشگاه انقلاب » و دانشجویان در نقد او مقاله نوشتند و منتشر کردند و از «علم انسانی – اسلامی» به دفاع برخاستند. همچنین سروش از «انقلاب آموزشی» سخن به میان میآورد و میگفت انقلابها به اراده و اختیار نیستند و از همینروی، انقلاب «نمیتوان کرد» بلکه انقلاب «میشود».
سروش در دوران ریاست جمهوری هاشمی به امریکا رفت.
انقلاب فرهنگی
سروش در مورد انقلاب فرهنگی گفته است «آنچه که در سال 1358 در کشور رخ داد حقیقتا نه انقلاب بود و نه فرهنگی.» وی این اتفاق را «نزاعی میان جناحهای مختلف» در دانشگاهها دانسته که هر کدام میخواستند «دانشگاه را به نفع خود مصادره» کنند که «جناح نزدیک به قدرت و حکومت» در این نزاع پیروز شد که نتیجه? آن بسته شدن دانشگاهها بوده است. به گفته سروش «دانشگاهها قبل از بسته شدن، دانشگاه نبودند. اصلا زمان، زمان انقلاب بود. کلاس درسی تشکیل نمیشد. هر روز تظاهرات بود. گروههای مختلف سیاسی و چریکی به دانشگاه آمده و بساط گسترده بودند.»
وحی و قرآن
سروش مدعی است تمام معرفتهای بشری و استنباطهای انسانی از دین، «تاریخی است و معروض خطا.»
او در یک مصاحبه جنجالی گفت قرآن نه تنها محصول «شرایط تاریخی» خاصی است که در بستر آن شکل گرفته، بلکه برآمده از «ذهن محمد بن عبدالله» و «تمام محدودیتهای بشری» او نیز هست. او در این باره گفته است:
وحی «الهام» است. این همان تجربهای است که شاعران و عارفان دارند؛ هر چند پیامبر این را در سطح بالاتری تجربه میکنند. در روزگار مدرن، ما وحی را با استفاده از استعارهی شعر میفهمیم. چنانکه یکی از فیلسوفان مسلمان گفته است: وحی بالاترین درجه شعر است.
او در تولید قرآن نقش پامبر اسلام را محوری میداند. سروش معتقد است «پیامبر درست مانند یک شاعر احساس میکند که نیرویی بیرونی او را در اختیار گرفته است. اما در واقع شخص پیامبر همه چیز است، آفریننده و تولیدکننده.» وی گفته است این الهام از «نَفس پیامبر» میآید و نفس هر فردی «الهی» است. اما پیامبر با سایر اشخاص فرق دارد، از آن رو که او از «الهی بودن این نفس» آگاه شده است. او این وضع بالقوه را به فعلیت رسانده است. نفس او با «خدا» یکی شده است. او معتقد است این اتحاد معنوی با خدا به معنای «خدا شدن پیامبر» نیست و این اتحادی است که «محدود به قد و قامت خود پیامبر» است. این اتحاد «به اندازه? بشریت» است، نه «به اندازه? خدا». وی گفته است مولویشاعر و عارف، این «تناقضنما» را با ابیاتی به این مضمون بیان کرده است که «اتحاد پیامبر با خدا، همچون ریختن بحر در کوزه است».
وی در بیان معنای وحی گفته است:
پیامبربه نحوی دیگر نیز آفریننده? وحی است. آنچه او از خدا دریافت میکند، مضمون وحی است. اما این مضمون را نمیتوان به همان شکل به مردم عرضه کرد، چون بالاتر از فهم آنها و حتی ورای کلمات است. این وحی بیصورت است و وظیفه? شخص پیامبر این است که به این مضمون بیصورت، صورتی ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد. پیامبر، باز هم مانند یک شاعر، این الهام را به زبانی که خود میداند، و به سبکی که خود به آن اشراف دارد، و با تصاویر و دانشی که خود در اختیار دارد، منتقل میکند. »
او همچنین معتقد است آنچه قرآن درباره? وقایع تاریخی، سایر ادیان و سایر موضوعات عملی زمینی میگوید، «لزوماً نمیتواند درست» باشد.
آیت الله جعفر سبحانی از مدرسان برجسته درس خارج فقه واصول حوزه علمیه قم در نامهای مفصل با پاسخگویی به برخی شبهات مطرح شده از سوی سروش پاسخ داده و از از وی خواسته تا به گفتوگویی علمی بنشینند.
متن کامل نامه به این شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
دانشمند محترم جناب آقای دکتر سروش
با اهداء سلام
نامه جنابعالی همراه با مصاحبه دوم که در برخی از روزنامهها منتشر شده بود، به دستم رسید. برای این که در داوری، دچار لغزش نشوم دوبار آن را به دقت خواندم. لازم دیدم یک رشته تذکراتی را تقدیم کنم، امید است دربارة آنها تأمل و دقت بشتری فرمایید.
شکی نیست که شما پس از بازگشت از «لندن» به ایران، در آغاز انقلاب اسلامی، مبدأ آثار نیک و سازندهای بودهاید. کتاب «نهاد ناآرام» شما که در آن حرکت جوهری را به زیباترین بیان مطرح کردهاید، از ارزش بالایی برخوردار است. همچنین اثر دیگرتان به نام «دانش و ارزش» موجی در میان علاقهمندان به مسائل فلسفی و کلامی پدید آورد، و نیز تدریس نهجالبلاغه از نظر اخلاقی اثر مثبتی داشت، و پیوسته شما در دل علاقهمندان و جوانان و عالمان دینی جای باز میکردید. دوست عزیز شما که نامش را نمیبرم، نقل میکرد: هنگامی که جنابعالی در دبیرستان علوی درس میخواندید دفتری برای کارهای روزانه داشتید و اگر ترک اولایی از شما سر میزد، در آن دفتر یادداشت میکردید، تا بعداً جبران کنید و از این طریق به سفارش علمای اخلاق در مورد «مشارطه و مراقبه» جامه عمل میپوشانیدید.
بنابراین، باید در جستجوی علتی باشید که چرا آن قرب و منزلت، پس از مدتی قوس نزولی پیدا کرده است. باید در این پدیده که در زندگی شما رخ داده است کاوش کنید و علت آن را به دست آورید. روی آوردن سیل جوانان روزی، و دوری جستن دوستان و محبان، روز دیگر، دو پدیدهای است که قطعاً بدون علت نخواهد بود.
در ادامه آیت الله جعفری سبحانی دلایل انحراف سروش را بر می شمارند.(نامه دوم آیت الله سبحانی به سروش)
ولایت فقیه
عبدالکریم سروش انتقاداتی را نسبت به تئوری ولایت فقیه وارد کرده و گفته است:
تئوری ولایت فقیه، عین استبداد دینی است و با این تئوری اصولا نمیتوان نظم دموکراتیک به وجود آورد. حتی هیچ کس نمیتواند در ذیل تئوری ولایت فقیه، عدالت بورزد چون همانگونه که فیلسوفان قدیمی گفتهاند، قدرت مطلقه فساد مطلق میآورد. پارساترین فرد هم اگر در راس جامعه با قدرت غیرپاسخگو قرار گیرد بعد از چند سال بسیار از عدالت فاصله خواهد گرفت. لذا تئوری ولایت فقیه آیت الله خمینی از همان آغاز یک تئوری غیر اخلاقی بود.
او جمهوری اسلامی را «تجربهای تلخ» دانسته و گفته است تئوری ولایت فقیه، «تئوری عدالت ورزانهای نبوده و نیست.
سروش درباره دخالت دادن هر چه بیشتر احکام فقهی در ادراه امور کشور می گوید:
وقتی شما فتیله بعضی از این احکام را بالا بکشید چراغ دین دود میزند و همه? خانه آتش میگیرد. لذا اتفاقا در جامعه? چند فرقهای (که در آن انواع دینداران و حتی بی دینان وجود دارند)
باید این فتیله را پایین نگه داشت تا همگان بتوانند در این جامعه فعالیت کنند.
او در مورد قدرت از نوع مطلقه معتقد است قدرت مطلقه «هر کجا باشد فساد» میآورد «چه دینی» باشد چه «غیر دینی.»
حکومت دینی
سروش معتقد است که درباره تئوری حکومت دینی میتوان بحث کرد و نظر داد، اما از نظر او «مشکل در اجرای این تئوری» است. او دراینباره گفته است «شاید بتوان گفت حکومت دینی به دو دلیل نمیتواند بنا شود. یکی اینکه با قدرت نمیتوانید ایمان و عشق بسازید و دوم اینکه اساس حکومت دینی بر تکلیف بنا شده است، در حالی که روزگار ما روزگار حقمداری است. بشر جدید بشری است حقوقمدار، یعنی به دنبال حقوق خویشتن است. اصلا بیانیه حقوق بشر در این دوران نوشته شده و چشمها به آن باز شده و یک ایده? محوری است که همه? قانون اساسیها حول آن نوشته میشود در حالی که اندیشه? دینی علی الاصول در همه ادیان و علیالخصوص در اسلام بر تکلیف مبتنی است.» سروش در مورد تکالیف دینی معتقد است «من نمیگویم که تکلیف را باید فرو نهاد و یا امری بیمعنی است. اما گاهی حقوق را در سایه? تکلیف معنا میکنیم گاهی تکالیف را در سایه حقوق. گاهی تقدم با تکلیف است گاهی با حقوق. در حکومت دینی تقدم با تکلیف است.» به اعتقاد او در گذشته مردم تکلیفاندیش بودند و حکومتهای دینی میتوانستند رضایت مردم را به دنبال داشته باشند، چون «همفکر» بودند، اما ولایت فقیه و حکومت دینی چون «حکومت تکلیف اندیش» است با اندیشه? جدید که حقمداری است در عمل «تناقض» پیدا میکند. او معتقد است «ممکن است شما یک حکومت فاشیستی بنا کنید، ممکن است یک حکومت دیکتاتوری بنا کنید، یک حکومت دینی نمیتوانید بنا کنید، نه اینکه در تئوری نمیتوانید فکرش را بکنید، در عمل نمیتوانید آن را اجرایش کنید. به دلیل اینکه در عمل با آن در تناقض روبهرو میشوید.»
به اعتقاد او حکومت اسلامی در تئوری «خیلی خوب» است اما «در عمل ناشدنی» است. او گفته است «شما با قدرت نمیتوانید ایمان بسازید مشکل این است. شما با قدرت میتوانید خیلی چیزهای دیگر بسازید اما با قدرت نمیتوانید ایمان بسازید.»
انقلاب اسلامی ایران
وی معتقد است انقلاب اسلامی «انقلابی بیتئوری» بود. او گفته است با انقلاب به جای «دیکتاتوری پادشاهی»، یک «دیکتاتوری مذهبی» به پا کردیم. به اعتقاد وی «در انقلاب اسلامی ایران فقط گفته میشد اسلام و این معنای مبهمی بیش نداشت.» چنان که در این اسلام، «نه اقتصاد تعریف شده? روشنی» وجود دارد، نه حتی «فقه به رشد کافی» رسید است تا بتواند «مشکلات جهان جدید» را حل و «دولت و جامعه» را اداره کند.
سکولاریسم
او سکولاریسم را به طور کلی به دو دسته تقسیم کرده است، «سکولاریسم سیاسی » و «سکولاریسم فلسفی » و در تشریح این دو گفته است «سکولاریسم سیاسی یعنی انسان، نهاد دین را از نهاد دولت جدا کند و حکومت نسبت به تمام فرقهها و مذاهب نگاهی یکسان داشته باشد و تکثر آنها را به رسمیت بشناسد و نسبت به همه آنها بیطرف باشد» وی در مورد سکولاریسم دیگر معتقد است «سکولاریسم دیگری داریم با نام سکولاریسم فلسفی که معادل با بی دینی و بی اعتقادی به دیانت است و نوعی ماتریالیزم(مادهگرایی) است. این نوع سکولاریسم با اندیشه دینی غیر قابل جمع است.» او همچنین سکولاریسم سیاسی را به معنای جدا کردن حکومت از دین میداند و نه جدا کردن دین از سیاست. به گفته او، اگرچه یک معنی سکولاریسم نفی دخالت روحانیت در امور تعریف میشود ولی این به معنی نفی دخالت دین نیست.
نوشته شده توسط : سروش